رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

مادرانه هایی برای نازنین دخترم رها

تصميم عاقلانه ، حسرت مادرانه!

رهاي من اين شكلي بود ، با موهاي فر رنگي ....   تازه از اينا هم بلندتر شده بود ، ديگه براش دم اسبي ميكردم و توش شكوفه ميزدممم...... واي! ولي عقلم گفت بچه اذيت ميشه تابستوني ، موهاشو كوتاه كن كه جون بگيره و شد اين...       حالا يه مادر داريم با يه عالمه گل سر ، كش و شكوفه كه هر روز با حسرت نگاشون ميكنه ولي تو دلش ميگه دخترم لذت ببر از اينكه ديگه مجبور نيستي درد بستن مو رو تحمل كني و بالافاصله بعدش ميگه يعني تا دو ماه ديگه چقدر بلند ميشه موهاش؟! ...
25 فروردين 1393

دل نوشته...

من ، خودم ، دلمشغولي ، خستگي مادر بودن ، همبازي شدن ، دخترك انتظار ، آينده ، نياز روزها توي اداره اگر يه كمي فقط يه كمي بين اينا تعادل برقرار نكرده باشم تا عصرش بشه و فرصت جبران پيدا كنم خودخوري ميكنم. عذاب وجدان مي گيرم از اينكه ديروز نرفتيم پارك. مامان گفت هركي زنگ ميزنه ميگه "مامان ، دد ، بارك". عذاب وجدان اينكه چرا دفعه قبلي كه بردمش پارك كمتر از دو ساعت بازي كرديم (آخه الان يه مطلبي خوندم كه نوشته بود حداقل زمان بازي براي كودكان 2 سال ، 2 ساعته. اگر كمتر از اين بازي كنن سرخورده مي شن) اينكه چرا ديروز تو 4 بار تقاضاي بغل شدن كرد و من فقط بخاطر خستگي دو بارشو گوش كردم. اينكه چرا خسته بودمو نيم ساعت خوابيدم...
25 فروردين 1393
1